جدول جو
جدول جو

معنی شاد کردن - جستجوی لغت در جدول جو

شاد کردن
(خِ مَ کَ دَ)
شادان کردن. شادمان کردن. شادمانه کردن. خوشحال کردن. مسرور ساختن. سرور. مسرت. ابهاج. افراح. ایناس. تفریح:
برنده بدو گفت کای تاجور
یکی شادکن دل به ایرج نگر.
فردوسی.
نخستین نیایش به یزدان کنید
دل از داد ما شاد و خندان کنید.
فردوسی.
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد.
فردوسی.
ناشاد مرا ای بت نو شاد مکن
نیکویی کن مرا ببد یاد مکن.
مر خصم مرا از غم من شاد مکن
از داد خدا بترس و بیداد مکن.
ارزقی.
دلم را بدلداریی شاد کن.
نظامی.
درون فروماندگان شاد کن.
سعدی (بوستان).
تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد.
صائب.
این ناکسان که فخر بر اجداد می کنند
چون سگ به استخوان دل خود شاد میکنند.
صائب
لغت نامه دهخدا
شاد کردن
اجعل سعيدًا
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
شاد کردن
Exhilarate
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شاد کردن
exalter
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شاد کردن
陽気にする
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شاد کردن
begeistern
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
شاد کردن
звеселяти
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شاد کردن
rozweselać
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
شاد کردن
使兴奋
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به چینی
شاد کردن
entusiasmar
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شاد کردن
rallegrare
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شاد کردن
entusiasmar
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شاد کردن
opvrolijken
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
شاد کردن
neşelendirmek
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شاد کردن
उत्साहित करना
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به هندی
شاد کردن
menggembirakan
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شاد کردن
들뜨게 하다
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
شاد کردن
לרומם
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به عبری
شاد کردن
خوش کرنا
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به اردو
شاد کردن
আনন্দিত করা
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
شاد کردن
ทำให้ร่าเริง
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
شاد کردن
веселить
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به روسی
شاد کردن
kufurahisha
تصویری از شاد کردن
تصویر شاد کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
دمیدن باد در چیزی، پر باد شدن داخل چیزی، ورم کردن، فیس و افاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن، بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی، در بازی ورق برنده نشدن ورق و باطل شدن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داد کردن
تصویر داد کردن
داد کشیدن، داد زدن، فریاد کردن، بانگ بلند برآوردن، از روی داد حکم کردن، اجرای عدالت کردن، برای مثال دل از بند بیهوده آزاد کن / ستمگر نه ای داد کن داد کن (نظامی۵ - ۸۵۴) شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد / قدر یک ساعت عمری که دراو داد کند (حافظ - ۳۸۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاد کردن
تصویر یاد کردن
بیان کردن، به خاطر آوردن، طلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ حَ)
نفخ کردن. ورم کردن. آماس کردن. منتفخ شدن. انتفاخ. آماهیدن. آماسیدن. تنفخ. متورم شدن. برآماسیدن. تورم. ورم پیدا کردن.
لغت نامه دهخدا
بخاطرآوردن، نوشتن ذکر کردن، بدیدار کسی رفتن چطور شد یاد ما کردی (هنگامی که آشنایی بدیدن اوآید یا از او پرسشی کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شید کردن
تصویر شید کردن
ریا و تزویر کردن، سالوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادی کردن
تصویر شادی کردن
خوشحالی کردن استبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخ کردن
تصویر شاخ کردن
آماده جنگ کردن سرو کردن، خشم آوردن خشمناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
راهنمایی کردن راموزی نیوری رهنمونی کردن به راه راست آوردن راه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد کردن
تصویر یاد کردن
((کَ دَ))
یادآوری کردن، به خاطر آوردن، به دیدار کسی رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
((کَ دَ))
باد زدن، فخر فروختن، فیس کردن، به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش، کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن، محو کردن، دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها
فرهنگ فارسی معین